سلام من منیره هستم . امروز حالم از همه‌ی روزهای که تا الان زندگی کردم بهتره .

کاشکی اونجوری ک می خواستم می تونستم باشم و زندگی کنم .

سلام من محمدم همون هستم که ۲۵ مهر ماه سال ۱۴۰۱ سرگذشتمو گذاشته بودم لطفا شما هم اگر با بنده هم سن هستید وضع و حالتون رو بنویسید همه چی خوبه خدارو شکر و اینم خدمتتون عرض کنم هیچوقت ناامید نباشید و به چیزی که ارزش نداره بیشتر از ۱۰ثانیه فکر نکنید یهو میخواید ببینید ۷۰ساله اید و اون فکرا حتی یادتون هم نمیاد لطفا برام دعا کنید منم حتما برای شما عزیزان دعا میکنم ارزوی موفقیت و سلامتی

سلام چطورید من محمد هستم خدارو شکر خوبه ولی دوسال پیش خوشحال تر از الان بودم و الان دهم میخونم ارزومه معلم بشم لطفا اگه کسی اینو خوند برام دعا کنه برا همتون آرزوی سلامتی و پیروزی دارم منم در ۲۴ شهریور متولد شدم سلامتی همه اوناییکه ۲۴شهریور متولد شدن کوچیک همشون عشقید ولی الان غمگینم ظاهرم خوشحاله

زندگی خوبی دارم،خداروشکر،امسال دهم هستم و فردا تغییر رشته خواهم داد، چون حس میکنم حوصله رشته ای که توش بودم رو ندارم،،،،کنکوری شدم رفت،اینم خلاصه ای از بنده. انشالله هر جا که هستید موفق و پیروز باشید. ده سال بعد به نوشته هام خواهم خندید..

اصن باورم نمیشه

سلام منم ارمیم پدرومادرم معلم هستن ولی من انتظار داشتم دکتر میشدن ولی خداروشکر همچی خوبه

اینجا ارمی داریم؟ من ارمیم❤

سلام بچه ها من از زندگیم خیلی خیلی خیلی راضیم راستی اسم من اسما هست متولد ۲۴/۶/۱۳۸۶ خیلی خوشحالم که با هم سن و هم ماه م هم روزی هایم حرف میزنم

سلام همه چی خوبه خدارو شکر

عالی بود

سلام من واقعا خعلی خوشحالم ک میتونم با هم تولدی های خودم ارتباط برقرارکنم من زندگی خیلی عالیی دارم من اولین فرزند خانواده هستم و دوتا خواهر کوچکتر از خودم دارم من زندگی ارامی دارم وخدارو شکر میکنم ک این زندگی عالی رو بهم داده امید وارم هرجاکه هستید حال دلتون بهترین باشه و خنده مهمان همیشگی لباتون باشه

خداروشکر همه چی خوبه

زندگیتون چجوریه؟

سلام من سرگذشت خوبی دارم

سر گذشت من خیلی خوب بود من توی یک خانواده فرهنگی به دنیا اومدم پدر و مادرم هر دو معلم هستند و حس میکنم خوشبخت ترین فرد دنیا هستم سر انتخاب کردن اسم من کلی دعوا بود از اونجایی که پدر بزرگم اسم زهرا رو خیلی دوست داشت اسم خیلی از دختر عموها و دختر عمه هام زهرا بود و میخواست اسم من رو هم زهرا بزاره ولی مامانم اینو نمیخواست پدر بزرگم اومد اسم منو زهرا گذاشت و رفت

من سر گذشت خوبی ندتشتم پدر من با مادر سر پسر یودن بچه دعوا می کردنند و مادر م دو با حامله شد که هر دو بار هم دختر شد ولی در با سوم که حامله شد من به دنیا امدم ولی پدرم رفت بایگی دیگر دوست شد وبا مادرم تلاق گرفت و مارا به مادرمان نداد وقتی که ما بزرگ شدم به ما گفتند که مادرتان زن بسیار بدی هست . و وقتی که پدرم به کار میرفت نا مادریم مارا کتک میزد یادم میاد وقتی چیزی رو میخوردیم مارو کتک میزد و به پدرم یه چیزی می گقت که پدرم اعصبانی میشد و اونم مارو کتک میزد و روزی مادرم با پلیس تو خونه ریختن ابجی اولم را مادرم برد ولی ایجی دوم و من رو پشت بوفه گزاشته بودن مادرم هکم شلاق پول بابام هم یک کارخانه داشت که اونم باید به مادرم می داد پدرم چون که نمیخواست دارایی هاشو از دست بده وشلاق بخوره مارو به مادرم داد چند سال بعد ابجی دومیو از جلو مدرسه دزدیدن وتا چند سال بعد ما اورو ندیدیم بعد ابجی اولیم با یکی اشنا شد که اومده بود خونه ما تا لوله مونو باز کنه ولی کارش لوله کلش جوش این کارا بود و بعد ابجیم با اون ازدواج کرد . وبعدش مادرم با یکی اشنا شد او مرد خوبی بود و یک کار گاه داشت مادرم وقتی که برای کار به اونجا رقته بود با او اشنا شده بود وباهم ازدواج کردن . وبعدش پدرم ابجی ام را به شوهر داد و مادر پدرم یا همون مادر بزرگم با انها ارتباط برقرار کرد که این جوری شد که ما تونستیم ابجی دو ومیم ام را ببینیم بعد از این ماجرا ها زندگی ارامی داشتم اینم زندگی من