سلام من‌از ماه و سال تولدم بیزارم از بچه گی کار کردم رفتم خدمت بخاطر فرار از کارکردن هرکاری واسه خانواده کردم دریغ‌ از یه تشکر تو سن ۲۱سالگی ازدواج کردم سخت کار کردم صاحب یه کامیون شدم تو سن ۴۱سالگی که دخترم ۲۰سالش بود تو زندگیم شاهد خیانت همسرم شدم تو یه شب از قبل از ۴۲سالم بشه بع علت خستگی فکری تصادف کردم ماشینم‌ رفت بر گشتم به روزای وحشتناک جوانیم البته اصلا از جوانیم خاطره خوبی به یاد ندارم شنیدین جاهلی میگه دانه نخورده طعمه دام شدم بی جرم و گناه ببین چه بد نام شدم شر گذشت منه

از سر، که گذشت باید درگذشت.

سلام من دوره‌ی کودکی بسیار شیرین وخوب وبه یاد ماندنی داشتم ولی در جوانی سختی های زیادی کشیدم ودرسن 26 سالگی ازدواج کردم ومتاسفانه بعد از تحمل 14 سال زندگی مشترک با وجود دوفرزند پسر و دختر شوهرم آدم بداخلاق و شکاک وبدبین است ومرا بسیار آزار میده وخیانت میکنه الان در 40 سالگی دارم ازش طلاق میگیرم. دوره ی جوانی بدی داشتم انشالله ازاین به بعد برام خوب باشه.

درگذشته از سن هفت سالگی به زور واجبار قالی بافی میکردم وخیلی از پدرم کتک میخوردیم من وخواهر وبردارهای دیگرمان به طوری که هروقت کتک میخوردم میگفتم ازپدرم راضی نیستم وهمیشه دعا میکردم قالی بافی از خونه ی ما جمع بشه تا سوم راهنمایی وضع همین جور بود تا قالی از خونه ما جمع شد اما الان که ازدواج کردم وخانه دارشدم هم دلم برای قالی بافی تفریحی تنگ شده وهم پدرم رو به خاطر کتک هایی که مارو زده بخشیدم وحالا از زندگیم راضی هستم وخدا رو شکر میکنم

عالی

عالیه