خیلی خاطرات بچگیهام خاطرم نیست عراق به خرمشهر حمله کرد سخت بود. هجرت سخت بود. در ورزش بوکس موفقیت خوبی داشتم سخت بود. داوطلب جبهه بودم . دانشگاه سراسری رو گذروندم. زنم در جوانی فوت شد سخخخخت بود. زندگی امدن برای تجربه سخت است

سلام برهمه من از سربازی تمام شدم پدرم منو بر دختری بردودامادشدم ولی دختر و بزور مادرش بامن ازدواج کرد دارای ۴فرزندشدم زندگی خوبی داشتم تااینکه همسرم بامن بدرفتاری می‌کرد وزندگی شیرینم تبدیل به میدان جنگ شد خیلی سختی کشیدم همسرم باکس دیگه رابطه داشت حالا مريض است ومنم ازش دلسردی ومعنی ندارد بخاطر بچه‌هام زیاد گریه می کردند کوتاه آمدم ولی بازن دیگه ازدواج نکردم خیلی عصبی هستم وحالا بی خیالی طی می کنم ودارم زندگیم رو می کنم

زندگی دوران کودکی سختی داشتم زود ازدواج کردم شوهرم مرد سختگیری بود دوران جوانی خیلی سختی داشتم زندگی رو با سختی با شوهرم وخانوادش سپری کردم ودم نزدم حالا چهار فرزند دارم که خداراشکر میکنم زندگی خوبی دارن وشوهرم هم بهتر شده ولی بعضی از اخلاق بدش رو هنوز داره .ولی خدارا شکر که سالمم وهنوز درکنار هم هستیم .

در مدتی که خودمو شناختم یا به نوعی بالغ شدم رنج بود و زحمت و حسرت .آرزوهایی که بهشون نرسیدم ولی از لحاظ ازدواجم خدا رو شکر زن زندگیمو پیدا کردم .میسازه با تموم مشکلاتم اما زیاد بهم مهربانی نکرده .هنوز در پی آمال و آرزوهام هستم و امید دارم یه روز به خواسته هام برسم.ممنون از همتون.

زندگی پر ماجرایی داشتم،تمام وقت و تمام قد برای زندگی کردن جنگیدم وهنوز هم دارم میجنگم،بر این باورم که چیزی جلودارم برای رسیدن به اهدافم نیست،همیشه موفق بودم،همیشه خودم بودم و خدایم به هیچ کس و هیچ چیز متوسل نشدم ،برای دلم زندگی کردم و میکنم،همیشه برای تمام خلقت آرزوهای خوب دارم،اگه مثبت فکر کنیم همه چیز مثبت است

توزندگی خیلی خوشبختم همسر ی فوق العاده خوب ومهربون دارم ۳ تا بچه وبا خانواده ای خودم و همسرم رابطه خوبی دارم خلاصه از زندگیم خیلی راضیم خدا ر ا شکر

کلا موردتحقیر همسر قرارگرفتم واخرهم ترکم کرد وبایکی دیگه شروع کرد که ده سال گذشت زنه مرد وهمه فکرمیکردیم برمیگرده ولی برنگشت هیج اصلا یادی هم نکرد واینکه هنوزتنهام فکر اینم که یه روزی یه پیامی بده که بخاد برگرده ولی انگار تمومی نداره کلا خیلی آرزوها تو دلم مونده که براورده نشده ازدواج پسرم ودخترم .زنده جدایی